Monday, March 20, 2017


زعفران، نخستین گلی که در کانادا می شکفد

Thursday, December 22, 2016

ـ خراسان بزرگ و خاندان پیامبر (ص)






دوستان اهل بيت در مشرق اسلامى
 

 
مردمان مشرق اسلامى، از بخارا تا سراسر خراسان بزرگ و افغانستان، از همان آغاز به خاندان و دودمان نبوت، ارادت و احترام خاصى داشته ‏اند.
همزمان با تشرف مردمان اين سرزمينها به آيين برگزيدۀ اسلام، گروههاى كثيرى از علويان و احفاد پيامبر بزرگوار به سرزمينهاى بخارا، سمرقند، خوارزم، ترمذ، بلخ، قندز، هرات و غزنين آمده رحل اقامت افكندند و از مقام و منزلتى والا نزد همگان برخوردار بوده‏اند.
پسر عمّ پيامبر اسلام در سمرقند
از خويشاوندان پيامبرصلى الله عليه وآله، نخست قثم‏بن عباس، پسر عم آن حضرت كه به روايت‏ سيره‏ نگاران، شباهت‏ بسيارى به حضرت داشت، در اواسط سده اول هجرى به خراسان آمد و در سمرقند درگذشت و يا به شهادت رسيد. (1)
آرامگاه قثم ‏بن عباس در همه روزگاران زيارتگاه خاص و عام بوده و چون گروهى اعتقاد به زنده بودن و رجعت او داشته‏ اند، به شاه زنده معروف شده است. بناى آرامگاه «شاه ‏زنده‏» كه معماران خراسانى در اعصار مختلف از روى ارادت به تعمير و اضافات آن همت گماشته ‏اند، امروز يكى از زيباترين و باشكوه ‏ترين آثار باستانى اسلامى در سمرقند - جمهورى ازبكستان - است.
مؤمنان سمرقند معتقدند كه ثواب زيارت قثم‏بن عباس با ثواب يك حج پياده برابر است. (2)
ابوخالد كابلى صحابى ائمه ‏عليهم ‏السلام
در بررسى پیشینۀ  تولاى مردمان اين سرزمين به اهل بيت پیامبر به نكته جالبى برمى‏خوريم و آن اين كه يكى از متقدمين ارادتمندان و مشتاقان اهل بيت عليهم‏ السلام در سده اول هجرى از سرزمين كابل برخاسته است. او ابوخالد وردان كابلى است. ابوخالد كابلى خدمت و مصاحبت امام حسن و امام حسين عليهمالسلام را دريافته و روزگارى نيز در خدمت محمد حنفيه به سر برده و معتقد به امامت وى بوده است.
ابوخالد كابلى حقيقت امامت على‏ بن حسين عليه‏ السلام را از محمد حنفيّه دريافت و به خدمت ايشان شتافت و ملازمت آن حضرت را برگزيد و درشمار اصحاب معتمد و خاص درآمد و محب معتقد و مخلص امام گشت.
موارد متعددى از دلايل امامت‏ حضرت سجادعليه ‏السلام در مآخذ اماميه آمده است كه يا راوى آنها ابوخالد كابلى است و يا در رخدادهاى ياد شده شخصا حضور و شركت داشته است. در حق اين كابلى نيكفرجام، از امام جعفر صادق‏ عليه‏ السلام روايت كرده ‏اند كه پس از شهادت امام حسين‏ عليه ‏السلام مردمان جز سه تن از عقايد خويش برگشتند، و آن سه تن ابوخالد كابلى، يحيى‏ بن‏ ام طويل و جبيربن مطعم بودند كه ديگران به آنان پيوستند و شمار معتقدان فزونى گرفت.
ابوخالد را در شمار پنج تن از شيعيان امام على ‏بن حسين زين ‏العابدين‏ عليه‏ السلام نام برده‏اند. و به روايت ابن ‏شهرآشوب ابوخالد كابلى در روزگار امامت آن حضرت براى ديدار مادر خويش به كابل سفر كرده است. (3)
حمایت خراسانیان از علویان در برابر عباسیان
هنگامى كه امويان بر ممالك اسلامى حكومت داشتند، مردمان خراسان و مشرق اسلامى از آل پیغمبر حمايت مى‏كردند و نهضت ابومسلم خراسانى در نيمه نخست‏ سدۀ دوم هجرى بر همين فكر بنياد يافته بود. با آن كه سلطۀ امويان به سعى خراسانيان دوستدار آل پيمبرصلى الله عليه وآله از ميان رفت، ولى خلفاى عباسى، علويان را رقيب خويش شمرده، به آزار و اذيت آنان پرداختند; تا اين كه بسيارى از علويان و رجال آل پيمبرصلى الله عليه وآله به خراسان آمدند تا در حمايت ‏خراسانيانٍ هواخواه آل محمدصلى الله عليه وآله درامان باشند. (4)
ابوحنيفه كابلى و علويان
امام ابوحنيفه نعمان‏ بن ثابت، صاحب مذهب حنفى، كه از مردمان كابل بود، نيز از علويان در برابر عباسيان حمايت مى كرد. او به تاييد قيام محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيم علوى پرداخت و بيعت عباسيان را مكروه شمرد; تا اين كه منصور خليفه عباسى او را از كوفه به بغداد فرا خواند و پس از پانزده روز او را به زهر بكشت.
از ابن حماد - نوادۀ ابوحنيفه - نقل كرده ‏اند كه اميرالمؤمنين على‏ عليه ‏السلام در حق جد ابوحنيفه و دودمانش دعاى خير فرمود. (5)
مذهب حنفى، به زودى در خراسان و ماوراءالنّهر رواج كامل يافت و بلخ، يكى از مراكز فقه حنفى گرديد; ولى چون حنفيان قديم حضرت اميرالمؤمنين على‏عليه‏السلام را نخستين مبدأ فيوض نبوى و قدوه علم مى‏ دانستند و سرچشمه فقه و تصوف صوفيان از آن منبع زلال جوشيده بود، به رجال آل محمد صلى الله عليه وآله و اصحاب ايشان ارادتى تمام داشته‏اند.
إِنِّي رَضِيتُ عَلِيًّا قُدْوَةً عِلْمًا
كَمَا رَضِيتُ عَتِيقًا صَاحِبَ الْغَارِ
اختلاف امتى رحمة
به گفته شادروان استاد عبدالحى حبيبى، دانشمند فقيد افغان، با وابستگى و پيوندى كه ابوحنيفه و ياران و پيروان او با قدوه علم، اميرالمؤمنين على‏ عليه‏ السلام و ديگر ائمه ‏عليهم ‏السلام داشته‏ اند، اختلافات فقهى و اخبارى ميان مذاهب حنفى و اماميه را از مقولۀ «اختلاف امتى رحمة‏» مى‏ شمرده‏اند و دودمانها و رجال آل پيمبرصلى الله عليه وآله و علماى اماميه در سرتاسر خراسان و ماوراءالنّهر همواره در كمال عزت و احترام زيسته ‏اند و مراقد آنان هم در بلخ و هرات و جوزجان و ديگر بلاد زيارتگاه مردم است. (7)
يكى از علويانى كه در سدۀ دوم هجرى رهسپار مشرق عالم اسلامى شد، عبدالله اشتر علوى فرزند محمد نفس زكيه بود كه پدرش بر منصور عباسى خروج كرده بود. والى سند - عمربن حفص عتكى - كه به تشيع گرايش داشت، در147ق/764م مقدم اين بزرگزادۀ علوى را گرامى شمرد، ولى عبدالله در 151ق/768م در نبرد با هشام‏ بن‏ عمر تغلبى كشته شد. (8)
در پيرامون 200ق/815م پيوستگى روحى وعقيدتى مردم خراسان با آل پيامبر به درجه‏ اى رسيده بود كه در رمضان 201ق/816م مامون خليفه عباسى ناچار شد براى جلب رضاى خراسانيان، امام على‏ بن موسى‏ الرضاعليه‏ السلام را به ولايتعهدى خويش برگزيند و مردم خراسان آن قدر بر پيرامون امام گرد آمدند كه مامون در هراس افتاد و آن حضرت را مسموم ساخت. (9)
تاليف «من لايحضره الفقيه‏» در بلخ
درخور یادآوری است كه در سدۀ چهارم هجرى، طرح  تألیف يكى از جوامع اربعۀ مشهور اماميه كه مدار استنباط احكام شرعى در اين مذهب است، در بلخ ريخته شد. شيخ صدوق مؤلف كتاب «من لايحضره الفقيه‏»، در مقدّمۀ اين كتاب مى ‏نويسد كه چون در ايلاق بلخ به ديدار سيد ابوعبدالله محمدبن حسن علوى معروف به نعمه رسيد، سيّد سخن از «من لايحضره الطبيب‏» محمدبن زكرياى رازى به ميان آورد و از شيخ صدوق خواست تا كتابى جامع در احكام دين تاليف كند و آن را «من لايحضره الفقيه‏» نام نهد. شيخ صدوق تالیف «من لايحضر» را در بلخ آغاز كرد و هم در بلخ آن را به پايان رسانيد.
وجود آن همه منابع و مآخذ و اسناد در حديث و فقه اماميه، در بلخ سده چهارم، كه براى شيخ صدوق امكان تاليف چنين اثر عظيمى را فراهم ساخته قابل توجه است. (10) اجازۀ شيخ صدوق به سيد نعمه علوى كه در يكى از نسخه ‏هاى خطى «من لايحضر» به نظر رسيده توقف شيخ را در حدود چهار سال يا بيشتر در بلخ مسلم مى‏ سازد.
در همان عصر در بلخ فقيهى بود كه به ابوحنیفۀ صغير شهرت يافته بود. او ابوجعفر محمد هندوانى بود. از او نقل كرده ‏اند كه در آغاز اشتغال به درس و تعليم از ناتوانى در فهم مسايل در رنج‏ بود، تا شبى اميرالمؤمنين على‏عليه‏السلام را در خواب ديد كه دو انگشت مبارك در دهان او نهاد و تا به كام رسانيد و آن گاه دعا گفت. ابوجعفر مى‏ گفت كه بر اين رؤيا سالى تمام نگذشت كه «تمّ لى ماتم‏ّ». (11) شاگرد فقيه هندوانى، ابوليث‏ سمرقندى، فقيه حنفى و عالم كثيرالتاليف كه او نيز در بلخ مى ‏زيست در تاليفات خويش مكرر به روايت احاديث و ادعيه از ائمه و ذكر سجاياى اميرالمؤمنين على عليه ‏السلام و ديگر ائمه اماميه بخصوص امام حسن ‏بن على‏ عليه‏ السلام، امام على‏ بن حسين‏ عليه ‏السلام و امام جعفر صادق‏ عليه ‏السلام پرداخته و ارادت مخلصانه خويش را به آن بزرگواران اظهار داشته است. نمونه ‏هايى از اين مقتبسات را مى ‏توان مخصوصا در دو كتاب «تنبيه‏ الغافلين‏» و «بستان العارفين‏» او ديد. (12)
عالمان امامی سمرقندى
محمدبن عمربن عبدالعزيز كشى، صاحب رجال معروف و محمدبن مسعود عياشى فقيه و مفسر صاحب تفسير معروف عياشى، هر دو از عالمان بزرگ اماميه در سده چهارم هجرى و از پرورش يافتگان سمرقند بودند. (13)
علويان در روزگار غزنويان و سلاجقه
در روزگار غزنويان و سلاجقه نيز علويان خراسان و صدور و نقباء آنان جاه و جلال خاص و نفوذ فراوان و دست گشاده داشته ‏اند.
غزنويان، خاصه سلطان محمود، در حالى كه مى‏كوشيدند تا خلفاى عباسى را از خود راضى و خشنود نگهدارند، در عين حال نمى‏ خواستند علويان و پيروان اماميه خراسان را - كه رعاياى‏ شان بودند - آزرده خاطر سازند.
در سال‏403ق هنگامى كه تاهرتى رسول الحكيم - خليفه فاطمى مصر - به دربار سلطان محمود آمد، به روايت گرديزى، سلطان « مر آن رسول را پيش خود نگذاشت و بفرمود تا او را به حسن‏بن طاهربن مسلم علوى سپردند و حسن تاهرتى را به دست‏ خويش گردن زد» (14) .
آرامگاه يحيى ‏بن زيد در سرپل خراسان
بناى آرامگاه و كتيبه مرقد يحيى‏ بن زيدبن على‏ بن حسين‏ عليه‏ السلام كه در 125ق به شهادت رسيد، در شهر «سرپل‏» در شمال افغانستان واقع و ازابنيۀ روزگارغزنويان است. بر كتيبۀ اين آرامگاه نام جمعى از شيعيان اهل بيت عليهم‏ السلام ديده مى‏شود و به دنبال مسلم و نصربن سيار و وليد عبارت «لعن ...» آمده است. به قول مرحوم استاد عبدالحى حبيبى: با آن كه اين آرامگاه در كانون حنفيان بلخ واقع شده بود و تلعين امويان در بين حنفيان جواز نداشت، ولى بنابر احترام اين شخصيت مظلوم آل محمدصلى الله عليه وآله، كتيبه تاكنون بر همان حالت قديم باقى مانده است. (15)
نقل جنازۀ دبیر از غزنى به مشهد مقدس
نمونه ديگرى از تولاى رجال والا مقام دربار غزنه به دودمان پيامبرصلى الله عليه وآله وصيت عراقى دبير است. ابوالحسن عراقى دبير كه از درباريان عاليرتبۀ دربار غزنه بود و در429ق در غزنه درگذشت، با وجود بعد مسافت و دشواريهاى موجود در آن زمان، وصيت كرد كه تابوتش را به مشهد امام على ‏بن موسى‏ الرضاعليه‏ السلام نقل بدهند. او كاريز مشهد مقدس را كه خشك شده بود، بازسازى و روان كرد و كاروانسرايى برآورد و ديهى سبُك خراج بر كاروانسرا و كاريز وقف كرده بود. (16)
برخى از مداحان آل پيمبرصلى الله عليه وآله در سده چهارم و پس از آن و مدح علويان
كسائى مروزى شاعر والامقام سده چهارم زيباترين و سوزناكترين مرثيه ‏هاى سيدالشهدا را از آن روزگار به يادگار گذاشته است. او در قصيدۀ بلند بالايى مى‏ گويد:
دست از جهان بشويم، عز و شرف نجويم
 مدح و غزل نگويم، مقتل كنم تقاضا
ميراث مصطفى را،  فرزند مرتضى را
مقتول كربلا را، تازه كنم تولا
آن نازش محمد ، پيغمبر مؤبّد
آن سيد ممجّد، شمع و چراغ دنيا
 آن مير سر بريده، در خاك خوابنيده
از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا (17)
اكنون كه از سخنسراى مرو ياد كرديم، بيجا نيست كه از فرزند فرغانه شاعر حنفى مذهب سدۀ هفتم هجرى سيف فرغانى هم سخنى بگوييم؛ سيف فرغانى در قصيدۀ دلنشينى در مرثيه شهيدان كربلا مى‏ گويد:
اى قوم در اين عزا بگرييد
 برکشتۀ كربلا بگرييد
با اين دل مرده خنده تا چند؟
 امروز در اين عزا بگرييد
 فرزند رسول را بكشتند
 از بهر خداى را بگرييد
 از خون جگر سرشك سازيد
 بهر دل مصطفى بگرييد... (18)
اديب صابر ترمذى (منسوب به ترمذ بر كرانۀ آمو)، شاعر والامقام سدۀ ششم هجرى، قصايد متعدّدى در مدح صدر اجلّ تاج المعالى سيد مجدالدّين ابوالقاسم على ‏بن جعفر موسوى علوى رئيس خراسان گفته است كه در ديوان او درج و موجود است. قصايد موجود اديب صابر ترمذى در ستايش اين صدر سادات و علوى رفيع مقدار چندين برابر مدايح او در حقّ سلطان بزرگ روزگارش - سنجر - است. از مدايح اديب صابر درمى ‏يابيم كه چگونه رئيس علويان خراسان در مقام و منزلت و داد و دهش با سنجر برابرى مى‏ كرده و گاه از او فراتر مى ‏رفته است. صابر در قصيده‏اى اين سيد علوى را چنين مى‏ستايد:

...
اسلام ‏رابه‏ مرتبت ‏فتح‏ مكّه‏ اى
 انصاف ‏رابه‏ منزلت ‏روزمحشرى
 گر شرق و غرب ملك شهنشاه سنجر است
 زين ملك اختيار شهنشاه سنجرى
هر چند نيست لشكر سلطان عدد پذير
 تو ميزبان و معطى سلطان و لشكرى...
 گر عنصرى ز نعمت محمود نام يافت
آن يافتم ز تو كه ز محمود عنصرى... (21)

در قصيدۀ ديگرى مى‏گويد:
سبط رسول، سيد مشرق كه ذات او
 فهرست فخر آدم و حوا شود همى (20)
در قصيده ديگرى گفته است:
سفينۀ  نوح، آل مصطفايند
 تو صدر و بدر آن فرخنده آلى
يا:
وارث جعفر صادق على ٍ ‏بـِن جعفر
 آن كه صد شاه سزد نائب يك جعفر او
 آن خداوند كه حيدر دل و زهرا نسب است
 شيعت‏ حيدر و زهرا همه خدمتگر او
 در معالى و معانى چه طمع دارى از آنك؟
 على و فاطمه باشد پدر و مادر او
ديگر شاعران آن روزگار از جمله انورى، معزى و مسعود سعد نيز اين خانواده را مدح گفته‏ اند. اين مدحها نشان دهنده عزت و احترام علويان و پيروان اماميه در خراسان است.
در روزگار تيمورى
اقبال تيموريان و رجال دربار هرات به علويان و تولّا و ارادتشان به دودمان پيامبر بزرگوار، بسيار روشن و مستغنى از شرح و تفصيل است. دانشمندانى چون امير جمال‏ الدين عطاءالله حسينى و چند تن ديگر از خاندان او در خراسان از نفوذ فوق‏ العاده ‏اى برخوردار بوده‏ اند.
اشعار مولانا نورالدين عبدالرحمن جامى (898 ق) در مدح امام على‏ عليه ‏السلام، و اولاد و احفاد آن حضرت از زيباترين نمونه ‏هاى مناقب ائمۀ اماميه است:
جامى قصيدۀ بلندبالايى در ستايش اميرالمؤمنين على‏ عليه ‏السلام دارد، با اين مطلع:
اصبحت زائراً لَكَ يا شحنة النّجف
 بهر نثار مقدم تو نقد جان به كف
و از زيارت مرقد مطهّر سيدالشهداعليه‏ السلام چنين ياد مى‏كند:
كردم ز ديده پاى سوى مرقد حسين
 هست‏ اين ‏سفربه ‏مذهب‏   عشاق ‏فرض‏عين
 خدّام مرقدش به سرم گرنهندپاى
 حقاكه‏ بگذرد سرم از فرق فرقدين
 از قاف تا به قاف پر است از كرامتش
 آن به كه فتنه جوى كند ترك ‏شيد وشين...
قصيده جامى در مدح امام على‏بن موسی الرّضاعليه ‏السلام نيز بسيار دلنشين است:
سلام على آل طاها و ياسين
 سلام على آل خير النبیین
 سلام على روضة حلّ فيها
امام يباهى به الملك والدّين
 امام بحق شاه مطلق كه آمد
حريم درش قبله‏ گاه سلاطين
على‏ بن موسى الرضا كز خدايش
 رضا شد لقب چون‏ رضا بودش ‏آيين
 پى عطر، روبند حوران جنّت
 غبار درش را به گيسوى مشکين
 اگرخواهى ‏آرى ‏به‏ كف دامن او
 برودامن‏ ازهرچه‏ جزاوست‏ برچين... (21)
نيز در ستايش امام سجادعليه ‏السلام و مناظره فرزدق با هشام ‏بن عبدالملك اموى در مثنوى با مطلع:
پور عبدالملك به نام هشام
 در حرم بود با اهالى شام
داد سخن داده است. او در اين مثنوى، در ستایش امام زين‏العابدين و معرفت مقام حضرت مى‏گويد:
آن كس است اين كه مكه و بطحا
 زمزم و بوقبيس و خيف و منا
حرم و حلّ و بيت و ركن و حطيم
 ناودان و مقام ابراهيم
 مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات
 طيبه و كوفه، كربلا و فرات
 هر يك آمد به قدر او واقف
 به علوِّ مقام او عارف
 قُرّة‏العين سيدالشّهداست
 غنچهء شاخ دوحۀ زهراست
 ميوه باغ احمد مختار
 لالۀ راغ حيدر كرّار
جامى در آخر اين داستان مى‏ گويد:
مادح اهل بيت در معنى
 مدحت ‏خويشتن كند، يعنى:
 مؤمنم، موقنم، خداى شناس
 وز خدايم بود اميد و هراس...
 دوستدار رسول و آل ويم
 دشمن خصم بد خصال ويم...
اين مثنوى و داستان، طولانى است که بيتى چند ازآن بر طريق اشارت نقل شد. (22)
اصطلاح «روضه‏ خوانى‏» از كجا آمده است؟
اصطلاح روضه خوانی
جالب است كه مى‏ بينيم اصطلاح « روضه خوانی»، پيش از روزگار صفويان، و در هرات، در روزگار سلطان‏ حسين بايقرا به ميان آمد. ملاحسين واعظ كاشفى سبزوارى كتاب «روضة‏الشهداء» را در بيان وقايع عاشورا تاليف كرد. اين كتاب را در مجالس مى‏ خواندند و استماع مى‏ كردند و بر مظلوميت ‏شهيدان كربلا اشك مى‏ ريختند و اين طريقت مذهب خاصى نبود بلكه مجالس عام بود. همين مجالس را «روضه‏ خوانى‏» ناميدند، یعنی مجلس خواندن کتاب روضة الشهدا، و اين اصطلاح بتدريج عموميّت‏ يافت. (23)
آورده‏ اند كه سلطان‏ حسين بايقرا ( - 912ق) پادشاه تيمورى خراسان گرايش خاصّى به ائمّه و اهل بيت‏ عليهم ‏السلام داشت، چنان كه به سيّدعلى ‏بن عابد واعظ قاينى مقيم هرات دستور داد كه نامهاى ائمه اماميّه را در خطبه ياد كند. (24)
علاقۀ علماى كابلى در سده 11ق به اجتهاد
شيخ مهذب ‏الدين احمدبن عبدالرضاى بصرى عالم امامى كه تأليفات متعدّدى در كلام، اصول، رجال، حديث و فقه دارد، كتاب «عمدة‏الاعتماد فى كيفية الاجتهاد» را در 1080ق در كابل و «التحفة النجفية‏» را در قندهار تاليف كرده و در مقدمه «عمدة‏الاعتماد» ياد كرده كه آن كتاب را به خواهش بعضى از مردمان كابل تاليف كرده است. (25)
زائران اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در بلخ
در عصر حاضر، همچون قرون ماضيه، تربت منتسب به شير يزدان، سخى، شاه‏مردان، امام على‏ عليه‏ السلام در مزار شريف، مركز ام البلاد بلخ، از جلال و شكوه خاصى برخوردار و زيارتگاه و مطاف و ملجا و دارالشفاى خاص و عام است. و شاهد صادقى است‏بر محبت و ارادت مسلمانان اين بوم و بر به آن بزرگوار. زائران مزارشريف نه تنها مردمان داخل كشوراند، بلکه از ماوراء النّهر، هند و دیگر کشورها نيز به آن حريم محترم روى مى‏ آورند. جامى در حدود شش قرن پيش در باب مزار شريف فرموده است:
گويند كه مرتضى على در نجف است
در بلخ بيا، ببين كه بيت‏ الشرف است
 جامى نه عدن گوى، نه بين‏ الجبلين
 خورشيد يكى و نور آن هر طرف است
و اين ابيات ابوالمعانى عبدالقادر بيدل زبانزد اهل حال و صاحبدلان و معرفت آشنايان آن ديار است:
كدامين‏ شيريزدان؟‏ مرتضى آن سروركامل
 كه مى‏ خوانند مردان‏ حقيقت ‏شاهِ  مردانش
 لب ‏بُت،‏ گربه ‏تصديق ‏ولايش ‏«ياعلى‏»گويد
به نورى آشنا گردد كه آرد كعبه ايمانش
 علم مبارك اين مزار فيض آثار، بر طبق سنت ديرينه، هر سال در روز نوروز در صحن مزار برافراشته مى‏شود و تا چهل روز برافراشته است و هر روز هزاران مشتاق مخلص و بيمار و نيازمند به آن درگاه مى‏ شتابند و هر سال گروهى بيمار شفا مى ‏يابند و بسا نيازمندان كه به مقصد مى‏ رسند.
نظير همين مراسم در مزار سخى در كابل، مزار يحيى بن زيد در سرپل، مزار امام صاحب در قندز، مزار سيد جعفر مجرد در اوپيان شریف (يا هوفيان) پروان، مزار سيدناصر علوى (ناصرخسرو) در يمگان بدخشان و چند جاى ديگر برگزار مى ‏گردد.
مزارات امامزاده عبدالله‏ بن جعفر طيار و قاسم بن جعفر صادق‏ عليه‏ السلام و عبدالواحد حسنى شهيد، والد امامزاده عبدالعظیم،  در هرات داراى ابنيه باشكوه باستانى و زيارتگاه خراسانيان است.
در پايان اين مقال مختصر كه اندكى از بسيار به عرض رسيد، خاطرنشان مى‏  گردد كه مسلمانان سرزمينهاى مشرق اسلامى كه امروز كشورهاى افغانستان، پاكستان، تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان و جز آنها را دربر می گیرد، به هر مذهب و طريقتى كه پابند بوده‏ اند، محبت و دوستى دودمان و خاندان رسول ‏الله را هميشه با خود داشته‏ اند و همه مذاهب و طرايق اين سرزمينها در كمال يگانگى و اخوت با هم مى‏ زيسته‏ اند و اگر گاهى خللى پيش آمده و مشكلى و نفاقى در ميان افكنده شده و آتشى برافروخته گشته، از جانب دشمنان و به دست عوامل اجانب و استعمار و در جهت تضعيف اين ملّتها بوده است. در چنين موارد هم غالباً الفت و يگانگى اين مردمان دست‏ بالا را داشته كه خاك حسرت بر ديده دشمنان افكنده ‏اند و اين نداى مقدس به فريادشان رسيده است كه: «واعتصموا بحبل الله جميعاً ولاتفرّقوا».

 آصف فكرت
مجلّۀ مشکوة، بنياد پژوهشهاى اسلامى

پى ‏نوشتها
1-
تاريخ يعقوبى، 2/117 و237.
2-
تاريخ بخارا، 240 (تعليقات).
3-
اختيار معرفة‏الرجال، 115; كتاب الرجال برقى 8; رجال ابن داوود(ع)39; مناقب العلماء ابن‏شهرآشوب‏145; نيز دايرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ذيل «ابوخالد كابلى‏».
4-
هزاره شيخ طوسى 88 (مقاله استاد حبيبى).
5-
الفهرست 374 (هامش).
6-
فضايل بلخ 44.
7-
هزاره شيخ طوسى‏83.
8-
افغانستان بعد از اسلام 872.
9-
تاريخ الاسلام السياسى 2/163; افغانستان بعد از اسلام 872.
10-
كتاب من لايحضره الفقيه، مقدمه; الذريعه، ذيل من لايحضره الفقيه; مرحوم استاد حبيبى نيز به اين تاليف و ماجراى آن اشاره كرده است، هزاره شيخ طوسى.
11-
فضايل بلخ‏363.
12-
دايرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ذيل «ابوليث‏سمرقندى‏»; بستان العارفين و تنبيه الغافلين، صفحات مختلف.
13-
رجال النجاشى 350، 372; هزاره شيخ طوسى‏86.
14-
زين الاخبار 181.
15-
مقاله استاد عبدالحى حبيبى در «هزاره شيخ طوسى‏».
16-
تاريخ بيهقى، چاپ خليل رهبر، 870.
17-
كسائى مروزى، زندگى و انديشه او59-67.
18-
ديوان سيف فرغانى‏176-177.
19-
ديوان اديب صابر ترمذى 114-116.
20-
همان، 72-73.
21-
ديوان جامى.
22-
هفت اورنگ، سلسلة‏الذهب 141-145.
23-
روضة‏الشهداء مكرر چاپ شده; نيز نگاه كنيد به الذريعه، ذيل روضة الشهداء.
24-
بهارستان آيتى 220; الذّريعه، ذيل ديوان واعظ قاينى.
25-
الذّريعه، ذيل «عمدة‏ُُالاعتماد» و چند كتاب ديگر; دايرة‏المعارف بزرگ اسلامى ذيل «احمدبن عبدالرضا» به قلم نگارنده. با تشکّراز سایتِ: